آنچه از نظر خوانندگان گرامی میگذرد، سخنان حضرت آیت ا... مهدوی کنی – رئیس دانشگاه امام صادق علیه السلام در یکی از جلسات درس اخلاق است که در مسجد دانشگاه ایراد نموده و سپس به قلم خود ویرایش و بازبینی نمودهاند. خاطر نشان میشود، پیام صادق این سخنان را بدون هیچ گونه تغییر ودخل و تصرفی به چاپ رسانده است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. قال الله تعالی فی کتابه: « لقد کان لکم فی رسول الله أسوة حسنة لمن کان یرجوا الله و الیوم الاخر و ذکر الله کثیراً.»1
قبل از این که آیه را ترجمه کنم و دربارة آن توضیحی بدهم، توجه شما را به مقدمة کوتاهی جلب میکنم؛ هیچ یک از افراد و هیچ گروهی از جوامع انسانی در دنیا بدون الگو و سرمشق زندگی نمیکنند. آنها که گمان دارند مستقلند و الگو ندارند، خود نمیدانند که ناخودآگاه الگوی زندگی را انتخاب کردهاند. بی تردید انسان در زندگی جمعی اثرپذیر و احیاناً اثرگذار است و همه برای خود الگو دارند. در یک خانواده، پدر یا مادر الگوست و در مدرسه، معلم و مدیر و در دانشگاه، استاد ممتاز و در میان ورزشکاران، قهرمانان و در میان هنردوستان، هنرمند محبوب و نمونه و در میان شهروندان، افراد سرشناس و در میان گروههای سیاسی، لیدرها رهبران احزاب و در میان رجال سیاسی، رییس جمهور و صاحبان قدرت و در بین مسجدیها و نمازگزاران، امام جماعت و در میان حزب اللهیها، مقام رهبری و در میان شیعیان، امیرالمؤمنین علیه السلام به عنوان اسوه و الگو پذیرفته شدهاند و هیچ کس بدون الگو حرکت نمیکند.
قرآن با توجه به این که داشتن الگو و اسوه امری ضروری و عمومی است، اصل مسأله را مسلم گرفته و مصداق الگو و شرایط آن را مطرح میکند و میفرماید: لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة. اسوهها به دو دستة حسنه و سیئه تقسیم میشوند. اسوة قرآن، اسوه حسنه است؛ اما اسوه حسنه قرآن برای کسانی که ایمان دارند و به دیدار خدا و روز قیامت امیدوارند اسوه است. «لمن کان یرجوا الله و الیوم الآخر»؛ میگوید: کسانی به دنبال این گونه الگو هستند که به لقای خداوند و روز قیامت امید دارند؛ یعنی قیامت و لقای خدا را باور دارند و برای آن خود را آماده میکنند. مشابه این آیه حدیث معروف: « من کان من الفقهاء صائناً لنفسه، حافظاً لدینه، مخالفاً لهواه، مطیعاً لأمر مولاه فللعوام ان یقلدوه»2 میباشد. ضرورت تقلید مسلم است؛ یعنی هر کسی که مجتهد و عالم نباشد، از کسی که عالم است تقلید میکند.
در این حدیث سخن از صلاحیت و شرایط مرجع تقلید است نه در اصل تقلید. از این رو پس از ذکر شرایط و اوصاف مرجع میگوید که «فللعوام ان یقلدوه». یعنی عامه مردم میتوانند از چنین شخصیتی تقلید کنند. در اینجا کلمه «علی العوام» که مشعر بر الزام است نیامده، بلکه «للعوام» که دلالت برجواز وصلاحیت دارد، آمده است.
پس بحث در وجوب تقلید و عدم وجوب آن نیست، زیرا ضرورت تقلید مورد تردید نیست. آنچه مورد بحث است، شرایط و اوصاف کسی است که از او میتوان تقلید کرد و به عبارت دیگر حدیث در مقام بیان اوصاف مقَلَّد و مرجع تقلید است. چنان که در آیة اسوه نیز بحث در ضرورت اتخاذ اسوه نیست، بلکه در شخص اسوه و شخصیت او است که چه شخصیتی میتواند برای مؤمنان اسوه حسنه باشد.
نکته دیگر این است که شرایط مذکور در این حدیث، شرایط احرازی است و با حمل به صحت نمیتوان به آن رسید. از این رو در آخر حدیث میگوید: « این اوصاف فقط در برخی از فقهای شیعه یافت میشود.» پس باید این شرایط احراز شود و شرایط سختی هم است. «حافظاً لدینه، صائناً لنفسه، مخالفاً لهواه و مطیعاً لأمر مولاه»، چهار شرط مهمی است که این حدیث بیان میکند. واقعاً خیلی سخت است که انسان تحت تأثیر جوسازیها، شرایط سیاسی و جار و جنجالها قرار نگیرد و به خاطر جلب رضایت مردم فتوی ندهد و تنها رضای خدا را در نظر بگیرد. بسیار مشکل است که فقیه بتواند به مردم احترام بگذارد و این شرایط را نیز حفظ کند.
بنابراین علاوه بر فقاهت و اجتهاد، شرایط دیگری هم در مرجع تقلید باید احراز شود: پاسدار نفس خویش وحافظ دین خود بودن، با هواهای نفسانی مبارزه کردن و مطیع اوامر مولا بودن.
آیا این شرایط همان عدالت است که معمولاً در قاضی و مرجع تقلید وامام جماعت لازم است یا آن که بالاتر از آنها است؟ از مضمون این حدیث استفاده میشود که عدالت مرجع و مفتی بالاتر از عدالت امام جماعت و حتی بالاتر از عدالت قاضی است و به عبارت دیگر عدالت مرجع بایستی با این اوصاف احراز شود؛ یعنی آن اوصاف و شرایط همان عدالت است، لکن مرتبة اعلای آن که مرجع تقلید باید به این اوصاف متصف باشد و در پاسداری از دین ومصونیت نفس، پیرو مولی ومخالف هوای نفس در مرتبة اعلی باشد. یعنی این پیروی و مبارزه با تمایلات نفسانی در مرتبهای بالاتر و در دایرهای گستردهتر از دیگران است؛ زیرا مرجع تقلید در مقام افتاء و استنباط حکم خدا است. او باید در کرسی فتوی خالی از هر حب و بعض بنشیند تا بتواندحکم خدا را درست استنباط کند؛ اگر ذرهای حب و بغض شخصی، گروهی، حزبی قومی و نفسانی بر او چیره شود، ناخودآگاه تحت تاثیر آن قرار میگیرد و با این تأثر و انفعال معلوم نیست که استنباط وافتاء او درست باشد. نقل میکنند مرحوم محقق حلی صاحب کتاب «شرایع الاسلام» پیش از نوشتن شرایع دربارة تنجس و آلوده شدن آب چاه در اثر افتادن حیوان مردهای بررسی میکرد. در چاه منزل مسکونی ایشان اتفاقاً پرندهای افتاد و مرد. در این جا مسأله از حالت عمومی به شخصی مبدل شد. اینک بحث در این است که آب چاه منزل در اثر سقوط مردار در آن نجس شده است یا خیر؟
در مقام بررسی احساس کرد که قلباً متمایل است فتوی به طهارت بدهد، زیرا چاه ماده دارد و در واقع آب چاه، آب جاری و کثیر است و روایاتی که امر میکند آب چاه را بکشند تا آلودگی آن رفع شود، دلالت بر وجوب ندارد، بلکه امر مستحبی است تا سلامت و پاکی آب، بیشتر و بهتر احراز شود. در این جا مرحوم محقق احساس خطرکرد مبادا تمایلات نفسانی بر او غلبه کرده و استظهار و استنباطش خالص و ناب نباشد. از این رو دستور داد چاه منزل را پر کنند تا از دغدغه آن بیرون آید. آنگاه در مقام استنباط برآمد و سرانجام فتوی به طهارت داد، ولی این بار خاطر جمع بود که تحت تأثیر مسأله شخصی واقع نشده است.
ملاحظه میفرمایید که موضوع چه اندازه دقیق و ظریف است که انسان در مقام افتاء و استنباط بایستی خالی از هر گونه حب و بغض و تمایلات شخصی باشد. گر چه این گونه تمایل امری طبیعی و عادی است و حرام هم نیست، لکن میتواند مسیر فتوی را منحرف کند. پس «مخالفاً لهواه» معنای دقیقتر و سختتری پیدا میکند. آیا حب جاه و مقام درمرجع تقلید خطرناک نیست؟ بلی ممکن است حب جاه و مقام برای افراد عادی حرام نباشد ولی برای مراجع تقلید مشکل آفرین است. آیا برای یک مرجع تقلید صیانت نفس و پاسداری از دین در حداکثر امکان ضرورت ندارد؟ این ریاضت و صیانت در افراد عادی در حد معمول کافی است ولی در مرجع کافی نیست. علی القاعده او باید در جایگاه رفیعی از صیانت و پاسداری باشد که تحت تأثیر جوسازیها وغوغا سالاریها و تهدیدها واقع نشود و حکم خدا را در هر حال بدون واهمه و بدون تأثیر از جوسازیها استنباط و اعلام کند. او در جایگاه پیامبران و امامان نشسته است. خداوند میفرماید: «الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه و لایخشون احداً الا الله و کفی بالله حسیب3». «آنان که رسالات الله (پیامهای الهی) را تبلیغ میکنند و تنها از او میترسند و از احدی جز او باکی ندارند و خداوند برای حسابرسی اعمالشان کافی است.
نکته دیگری که در تفسیر آیه «اسوه» قابل توجه است آن است که تأسی و اقتدا به اسوه و الگو در چیزهایی متصور است که قابل پیروی و تأسی باشد؛ یعنی رفتار و گفتار و آداب و اخلاق رسول الله صلی الله علیه و آله که میتوان آن را تقلید کرد و سرمشق قرار داد.
و اما صفات و فضایل و مناقب موهبتی از قبیل نبوت و ولایت و عصمت و علم غیب و وحی که از اختصاصات مقام رسالت و نبوت است، قابل تقلید نیست که انسان بر آن شود که با ریاضت و عبادت به مقام نبوت و ولایت مطلقه و عصمت برسد. اینها مقامات اختصاصی و موهبتی است که خدا میداند و به هر کس بخواهد عنایت میفرماید که «الله اعلم حیث یجعل رسالته»4 و اوست که مقام امامت را جعل و نصب میکند که به ابراهیم گفت: «انی جاعلک للناس اماماً قال و من ذریتی قال لاینال عهدی الظالمین»5
خداوند پس از آن که ابراهیم خلیل را به «کلماتی» امتحان کرد و او از آزمایش سرافراز برآمد، او را مقام امامت بخشید. ابراهیم عرض کرد خدایا فرزندانم نیز بهرهای از امامت دارند؟ خداوند فرمود: عهد من به ظالمان و ستگمران نمیرسد.
بنابراین تأسی و تقلید از رسول الله در اموری است که الگوپذیری و تقلید در آن امکان داشته باشد. خداوند فرمود: «وما آتیکم الرسول فخذوه و مانهیکم عنه فانتهوا»6
آن چه را که پیامبر برای شما آورده بگیرید و آن چه را که نهی کرده و از آن بازتان داشته رها کنید. پس گسترة تأسی و پیروی محدود به چیزهایی است که پیامبر به عنوان دستور الهی و ادب دینی آورده است و احکام اختصاصی پیامبر و نیز امور عادی و معمولی که مربوط به زندگی شخصی و عادی پیامبر است، ظاهراً از دایرة اسوه و الگو بودن بیرون است؛ برای مثال اگر پیامبر بر اسب یا استر یا شتر سوار میشدند و یا آن که از میان غذاها فلان غذا را دوست میداشتند، این گونه امور ظاهراً ربطی به مسأله «اسوه» بودن ندارد. مگر آن که قرائن و شواهدی وجود داشته باشد که پیامبر این امور را به عنوان ادب دینی انجام میداده است.
نکته دیگری که از آیه «اسوه» میتوان برداشت کرد، این است که پیامبر به عنوان اسوه و سرمشق و انسان کامل بر قلهای از فضیلت و اخلاق گام نهاده و در پیشاپیش جمعیت قطب نما و قبلهگاه امت است و پیروانش به سوی او حرکت میکنند ولی هیچگاه به او نمیرسند. او همواره امام و پیشواست و مردم به دنبال او و در جهت اویند و سعی و کوششان در این راستاست که خود را شبیه او – نه عین او – کنند ولی او همیشه امام است و مردم مأمومان اویند و شاید واژه «اسوه» را که به صورت نکره – نه معرفه – (الاسوه) تعبیر فرموده است، به این علت باشد که خداوند شخصیت پیامبر را به دو بخش قابل تأسی و بخش غیر قابل تأسی معرفی نموده است که در این آیه به بخش اول اشارت دارد؛ یعنی برای شما مؤمنان و دینداران در شخصیت رسول خدا نوعی اسوه وجود دارد که شما میتوانید از آن الگو بردارید و پیروی کنید؛ زیرا او انسان کاملی است که تمام شخصیتش الگوبردار نیست. نقطه اوج او و مرتبه کمال او از دسترس عموم دور است وحتی جبرئیل نیز در شب معراج نتوانست به آن نقطه نزدیک شود و گفت: «لو دنوت انملة لاحترقت» اگر یک بند انگشت نزدیک شوم پروبالم میسوزد. پس بخشی از او برای شما اسوه است نه کل او. از این رو فرمود: « لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة» و نفرمود: «لقد کان رسول الله لکم أسوة حسنة» یعنی در شخصیت رسول خدا خصوصیاتی هست که شما میتوانید آن را الگو و سرمشق قرارداده و روش زندگی خود را با آن تطبیق دهید.
قرآن کریم نخواسته که ما در تمام جهات و در جمیع مراحل و مراتب کمال و فضیلت همانند پیامبر باشیم و سر مویی با او فرق نداشته باشیم، بلکه بر ما لازم است که سیره و روش او را پیش رو قرار دهیم و به آن سو جهتگیری کنیم. قرآن کریم دربارة قبله تعبیری دارد که میتواند مطلب ما را روشن کند.
خداوند میفرماید: « و حیث ما کنتم فولوا وجوهکم شطره»7هر جا باشید روی خود به سوی مسجد الحرام بگردانید.
آنها که در مسجد الحرام نماز میخوانند واجب است عین کعبه را قبله خویش قرار دهند و از این رو برای نمازگزاردن در مسجد الحرام به صورت دایره به صف میایستند تا همه رو به سوی کعبه داشته باشند. آنها که در مکه بیرون از مسجد الحرام نماز میگذارند،لازم است که مسجد الحرام را قبله قرار دهند و به سوی آن نماز بخوانند؛ و هر چه نمازگزاران از مسجد الحرام و مکه دور میشوند، دیگر نمیتوانند به عین مسجد الحرام نماز خوانند؛ چنانکه اگر خطی از پیشانی هر یک از نمازگزاران ترسیم شود، به یقین تمام خطوط به کعبه و مسجد الحرام برخورد نمیکند. بنابراین آنچه امکان دارد جهت کعبه و مسجد الحرام است. از این روی خداوند فرموده: « فولوا وجوهکم شطره» بدان سو نماز گزارید که مسجد الحرام در آن جاست.
هر چند زمین کروی است ولی ممکن نیست که همه عیناً به سوی کعبه و مسجد الحرام نماز بگزارند. آن چه ممکن است جهت مسجد الحرام است؛ یعنی همه به سویی که مسجد الحرام در آن قرار گرفته است، متوجه شوند. اگر مسجد الحرام در جهت جنوب شهر ما باشد ما هم به جهت جنوب نماز میخوانیم. اگر در جهت شرق ماست ما هم به سوی شرق نماز میخوانیم و هکذا.
ما نیز در تأسی به «اسوه حسنه» یعنی تأسی به روش رسول الله صلی الله علیه و آله و سرمشق قرار دادن آن حضرت به آن سو میرویم و کوشش میکنیم که حتی المقدور به او نزدیک شویم ولی نمیتوانیم پا به پای او گام برداریم. چنان که امیر المؤمنین علی علیه السلام با آن همه نزدیکی به پیامبر اکرم خود را در مرتبهای نازلتر از او میدید و میگفت: « انا عبد من عبید محمد»8 من بندهای از بندگان محمدم.
همچنین امامان شیعه عبادات خود را در برابرعبادت مولی امیر المؤمنین و زهدخود را در برابر زهد حضرت علی ناچیز میشمردند و او را برتر میدیدند در چنین وضعی معلوم است که عامه مردم نسبت به پیامبر و اولیای خدا در چه جایگاهی قرار دارند و تا چه حدی میتوانند پرواز کنند.
امیر المؤمنین علیه السلام در نامهای که به عثمان بن حنیف فرماندار بصره مینویسد، پس از آن که او را مورد عتاب و خطاب قرار میدهد و شرکت او را در میهمانی اشراف بصره نکوهش میکند، میگوید: بدانید که هر مأمومی پیشوایی دارد که به او اقتدا میکند و از نور علمش بهره میگیرد، شما خود میدانید که امام شما از دنیایش به دو پیراهن کرباس کهنه و از خوراکش به دو قرض نان بسنده کرده است. سپس میفرماید: البته شما توان این گونه زندگی را ندارید. «الا وانکم لاتقدرون علی ذلک فاعینونی بورع و اجتهاد و عفة وسداد»9یعنی اکنون که نمیتوانید مانند من زندگی کنید، پس لااقل با التزام به چهار خصلت مرا یاری دهید: گناه نکنید و در راه خدا و اجرای عدالت کوشا باشید، دامن و شکم خود را به حرام و شبهه آلوده نسازید و در زندگی درست و راست کردار باشید.
امیرالمؤمنین طبق این بیان اعتراف دارد که پیروان و حتی کارگزارانش نمیتوانند مانند او زاهدانه زندگی کنند و از لذایذ آن بگذرند.
در این نامه که به عثمان بن حنیف فرماندار بصره مینویسد، صریحاً اعلام میدارد که شماها نمیتوانید مانند علی رفتار کنید ولی مواظب باشید که آلوده نشوید وبا شرکت در میهمانیهای کذایی و طرح دوستی با اعیان و اشراف از تودة مردم فاصله نگیرید و در برنامهها از حقوق و منافع فقر و ضعفا غافل نشوید وهمواره حقوق عامه را بر حقوق خواص مقدم بدارید. در هر حال امیرالمؤمنین با تمام اصرار و تأکیدی که بر ساده زیستی دارد ولی روش خود را بر دیگران حتی مسؤولان و کارگزاران الزام نمیکند.
امیر المؤمنین وقتی به دیدار یکی از پیروانش به نام علاء بن زیاد حارثی میرود، مطلع میشود که برادر علاء «عاصم» ترک زن و فرزند کرده و خرقه عبادت پوشیده و شب و روزش را به عبادت میگذراند، دستور داد او را آوردند و به او گفت: وای بر تو! این چه روشی است که در پیش گرفتی و نعمتهای الهی را بر خود حرام کرده و بر خانواده و فرزندانت سخت گرفتهای. تو گمان داری خدایی که این همه نعمتهای خوب را بر تو حلال کرده دوست ندارد تو از آنها بهرهمند شوی؟ تو کوچکتر از آنی که نسبت به خداوند چنین گمانی داشته باشی.
عاصم عرض کرد: ای امیر المؤمنین پس شما چرا این گونه به خود سخت میگیرید، با این لباس خشن و با این خوراک ناگوار و ناجور؟
حضرت فرمود: وای برتو! من با تو تفاوت دارم. خداوند متعال بر پیشوایان عدل الزام کرده که زندگی خود را با تهیدستان وضعفا موازنه و مقایسه کنند یعنی سطح زندگیشان را با اعیان و اشراف مقایسه نکنند تا فقر و تنگدستی بر فقرا سنگینی نکند.
ملاحظه میفرمایید که حضرت امیر علیه السلام مرتبه اعلی از زهد را مخصوص به خود و امامان عدل میداند که در زمان حاکمیّت این گونه زندگی کنند. ولی به دیگران حتی کارگزاران و مسؤولان چنین روشی را الزام نمیکند و در فرمان مالک اشتر نیز چنین سخت گیری دیده نمیشود؛ بلکه به مالک دستور میدهد نسبت به حقوق قضات و ارتش توسعه بیشتری قائل شود و سعة صدر داشته باشد مبادا آنها در اثر سختی زندگی به سستی و خطا و رشوهگرفتار شوند. پس بایستی مطالب و موضوعات را از هم تفکیک کرد و مسایل حقوقی را با مسایل اخلاقی و فضایل و کرامات معنوی از قبیل ایثار و مواسات و زهد و قناعت خلط نکرد؛ البته همان گونه که حضرت در نامه عثمان بن حنیف تصریح کردهاند، مسؤولان و کارگزاران بایستی از زندگی اشرافی بپرهیزند و خرج خود را از عامه مردم جدا نکنند. اکنون که همه برای خود اسوه و الگویی دارند و به او اقتدا میکنند و از او سرمشق میگیرند، پروردگار مهربان نیز برای شما مؤمنان خداجو اسوه نیکویی معرفی میکند که از هر حیث در رفتار و گفتار و آداب و اخلاق حجت و سرمشق میباشد.
او نه به عنوان فرشتهای آسمانی که به عنوان انسانی وحیانی10 در میان شماست او از سنخ فرشتگان نیست تا شما به بهانة عدم سنخیت و عدم تشابه در خلقت از اقتدا به او بگریزید و از پیروی او سرباز زنید؛ او بشری است همانند شما که راه میرود و غذا میخورد و سخن میگوید و استراحت میکند و مانند شما فرزند آدم است و دارای زن و فرزند. او پیامبر خدا و شاهد بر اعمالتان میباشد، پس میتوانید به او تأسی کنید و در زندگی او را الگو قرار دهید و همواره آداب و اخلاق او را سرمشق خود کنید و به راه و روش او ملتزم باشید. او غمخوار و دلسوز مردم بود و در هدایت و دستگیری از آنها حریص و جدّی. ناراحتیها و سختیهای مردم بر دوشش سنگینی میکرد و نسبت به مؤمنان به خصوص رأفت و رحمت داشت11. او برای هدایت و نجات مردم تا سر حدّ جان که تلاش میکرد تا آن جا خداوند او را نصیحت کرد و گفت: «فلا تذهب نفسک علیهم حسرات»12تو جان خویش در این راه مگذار. «طه ما أنزلنا علیک القرآن لتشقی»13ای رسول طه، ما قرآن را بر تو نازل نکردیم که خود را به زحمت اندازی.
برخی واژه «اسوه» را به معنای تسلّی بخش و غمخوار گرفتهاند که صبر و پایداری رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درتحمل سختیها و شداید برای مؤمنان تسلّی بخش باشد و آنها نیز به پیروی از پیامبرشان از سختیها نهراسند در برابر مشکلات استوار باشند و دست از عقیده و هدفشان برندارند. برخی هم واژه «اسوه» را از مواسات گرفته و گفتهاند پیامبر اکرم خود را شریک غم دیگران میدانست ومواهب زندگی و نعمتهای خدا را با مسلمانان و بندگان خدا تقسیم میکرد. پس شما نیز با دیگران مواسات داشته و دیگران را در شادیهای خود شریک کنید و غمخوار دیگران باشید.
نکته دوم آن که «اسوه» چنان که از عنوانش پیداست انسان کاملی است که شایسته رهبری و تأسی و سرمشق است و افراط و تفریط در او وجود ندارد؛ از این رو دیگران میتوانند با کمال آرامش واطمینان راهش را پی بگیرند و سرمشق خویش قرار دهند، ولی باید بدانند هیچ گاه به رتبه و درجه او نمیرسند که «اسوه» همواره پیشرو و پیشتاز و امام است و مأموم و اسوه پذیر به دنبال او نه درمرتبه او و یا جلوتر از او.
بر مأموم لازم است که همواره ملازم امام خویش باشد و در پرتوی نورش به پیش برود و هیچگاه از او و نور وجودش جدا نشود. نور امام همانند نور خورشید همگانی و همه جایی است ولی همه به طور برابر از آن بهرهمند نمیشوند. هر کس که خود را از آن محجوب کند از قافله باز خواهد ماند و هر کس از او جلو بیفتد گمراه خواهد شد. البته آنها که در این راه پیشرو باشند از سابقانند و بر دیگران مقدم خواهند بود (والسابقون السابقون اولئک المقربون)14؛ نتیجه کلام آن که دونکته را همواره باید مورد توجه قرارداد و از آن غفلت نکرد: نخست آن که ما بایستی همواره چشم به راه اسوه دوخته و به دنبال او باشیم و راه و روش او را سرمشق قرار دهیم وکارها و برنامههای خود را با او هم آوا و هم آهنگ کنیم. دوم آن که انتظار نداشته باشیم که همه مانند حضرت محمد و حضرت علی صلوات الله علیهما زندگی کنند. چنین انتظاری بی مورد است و از ما چنین چیزی را نخواستهاند. متأسفانه در برابر این روش میانه و معتدل دو گروه افراطی و تفریطی وجود داشته و دارند. گروهی افراطی میگویند: مسؤولان و خدمتگزاران اسلام و انقلاب بایستی علیوار زندگی کنند و مانند او باشند، حال که چنین نیستند بایستی صحنه را خالی کنند و به دیگران بسپارند.
اما دیگران چه کسانی هستند، معلوم نیست. اینها که سالها امتحان خود را دادهاند چنین است وای بر حال آنها که تازه از راه رسیده و سرد و گرم دنیا را نچشیده و سختیها را ندیده و در مراحل مختلف حضور نداشتهاند. چه میشود، خدا میداند. واقعاً چه کسانی میتوانند انقلاب را تحویل بگیرند و به سلامت آن را به پیش ببرند و به صاحب ولایت تحویل دهند، خدا میداند. این گروه افراطی ناخودآگاه آب به آسیای دشمن میریزند و زمینهساز ورود دشمن میباشند.
اما گروه تفریطی میگویند در اداره کشور روش دینی و انقلابی کارساز نیست. امور عرفی را بایستی به دست مردم سپرد و از روشها و برنامههای علمی و تجربی بهره جست و اصول ارزشی و اخلاقی را در مساجد و معابد و مدارس بایگانی کرد. اینها به توسعه سیاسی و اقتصادی بیشتر از مسأله اخلاق و عدالت اجتماعی فکر میکنند و عدالت و اخلاق را در روابط اجتماعی و سیاسی فرعی و تبعی به شمار میآورند.
ما معتقدیم هر دو نظریه در تهاجم فرهنگی سوغاتی است که از غرب برای ما آوردهاند و مذهبیهای افراطی و روشنفکران تفریطی از دو سو ارکان انقلاب و سابقان در انقلاب را مورد حمله و هجمه قرار میدهند و دشمن هم درکنارگود ایستاده و آنها را ترغیب و تشویق میکند و برای آنها سوت و کف میزند. دلسوزان انقلاب گروهی خون دل میخورند و به خاطر حفظ انقلاب دم برنمیآورند و گروهی هم ناامیدند و در اثر نومیدی بیتفاوت شدهاند و احساس مسؤولیت نمیکنند.
از این بحث میتوان درسهای آموزنده آموخت و به کار بست:
1- آن که مؤمن بایستی در زندگی هدفمند و حق مدار بوده و برای زندگی خویش معیار و شاخص و الگوی شایسته داشته باشد.
2- آن که راه و روش زندگی را همواره بر مدار هدف و الگوی تنظیم و اجرا کند.
3- آن که در هدف و عقیده آرمانگرا بوده و قله را منظور بدارد ولی توجه داشته باشد که در عمل با واقعبینی گام بردارد؛ یعنی همواره بی نهایت را در نظر داشته باشد و در حد امکان به سوی آن پرواز کند.
4- آن که عدم دسترسی به آرمان نهایی مانع از تلاش و کوشش او نشود؛ یعنی با علم به این که به بی نهایت نمیتوان رسید، هیچ گاه از کوشش و تلاش در راه رسیدن به آن و نزدیک شدن باز نایستد.
5- از هر کس به اندازه توان انتظار داشتن.
6- آن که تفاوت افراد را در فداکاری و گذشت در راه هدف مانع از همکاری و همراهی نشمارد، از هر کس به میزان قدرت و کوشش بهرهگیرد و هیچ کس را در مسیر و انگذارد و طرد نکند و هیچ نیرویی را معطل نگذارد.
7- با ترغیب و تشویق، حداکثر بهرهوری را از استعدادها و امکانات داشته باشد.
8- از نصیحت و خیرخواهی نسبت به دیگران دریغ نداشتن.
9- موانع را از سر راه برداشتن و راه را برای شکوفایی استعدادها باز کردن.
10- مسؤولان بالا بیشتر فداکاری کنند تا دیگران امیدوار شوند و به آنها اقتدا کنند.
11- در پرتو اصول و ارزشها گام برداشتن و از جوسازیها نهراسیدن.
12- عدالت را سر لوحة تمام برنامههای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی قرار دادن و به نام توسعه ارزشها را نادیده نگرفتن که مولی امیر المؤمنین میفرمود: «آیا میخواهید من با جور و ستم پیروز شوم؟»
وقتی انقلاب شد، آرزو داشتیم همه با هم به این سو حرکت بکنیم. همه آنهایی که در صف انقلاب بودند، قبل از انقلاب به مبارزه با طاغوت پرداختند تا سرانجام به رهبری امام و فداکاری فداکاران و ایثارگران، ابهت طاغوت را شکستند. آرزو داشتیم همه دست به دست هم بدهند و با همان جهتگیری و سمت و سو، روز به روز به سوی هدف نزدیکتر بشویم. متأسفانه در مقاطعی این اتحاد، اتفاق، برادری و همکاری ضربه خورد. اما برای این که بتوانیم به یک سو حرکت کنیم باید اسوه و رهبر، کار را به پیش برد. اگر بنا باشد هر روز نوای تازهای باشد و روی آن بحث شود و وقتها صرف بحث شود و در وسط راه بمانیم و دعوا کنیم به مقصد نمیرسیم و دشمنی که در کمین ماست سوء استفاده خواهد کرد. انقلاب ما تا به حال با همة مشکلات به پیش رفته است، ولی دشمن درصدد است که با دست خود ما آن را از درون بپوساند و از ریشه بخشکاند و افرادی را که واقعاً علاقهمند به انقلابند از صحنه خارج کند. باید فصل الخطابی وجود داشته باشد و مسأله را تمام کند و قانون اساسی هم این مطلب را پیشبینی کرده است.
برادران عزیز، اگر دیدیم راه و شعاری را که انتخاب کردهایم، دشمنان خونین انقلاب با آن همراهند، باید حداقل احساس خطر کنیم و احتمال دهیم که گوشهای از کار ما اشکال دارد. امام رحمةالله علیه گفتند: اگر دیدید آمریکا از شما تعریف میکند، بدانید که اشکالی در کارتان وجود دارد. من به شما برادران و خواهران نصیحت میکنم که واقعاً کاری کنید که استوانه انقلاب (امامت و ولایت) عملاً حفظ شود و به صحبت و شعار قناعت نکنید. بهترین شکل و ساختاری که برای نظام اسلامی متصور است، در نظام ما وجود دارد و آخرین مرحلهاش مجمع تشخیص مصلحت بود که امام با روشن بینی خود این مسأله را پیشبینی کردند و به رفراندوم گذاشتند. پیامبر اکرم هم مأمور به مشاوره بود و مجمع تشخیص مصلحت نیز مجمعی است که بازوی مشاوره رهبری است که رهبری با مشاوره با عقلای قوم و خیر خواهان امت در کارهای مهم و اساسی مشورت میکنند و سپس تصمیم میگیرند.امید است که خداوند متعال همه را بر آنچه خیر و صلاح است، موفق بدارد .آمین
1 الاحزاب / 21
2 وسایل الشیعه، ج18، ص 95 و 94.
3 الاحزاب / 39.
4 الانعام / 124.
5 البقره / 124
6 الحشر/ 7.
7 البقره / 144
8 اصول کافی، ج3، ص 90.
9 نهج البلاغه/ نامه 45
10 اشاره به آیه شریفه« قل انما انا بشر مثلکم یوحی الیّ.» (الکهف/ 110)
11 اشاره به آیه شریفه «لقد جائکم رسول من انفکسم حریص علیکم عزیز علیه ما عنتم بالمؤمنین رئوف رحیم»(التوبه / 128)
12 فاطر / 8 .
13 طه / 1 و 2.
14 الواقعه/ 10 و 11